اَگَـــر تــــو اَز کَســـــی مُتِـــنَفِری ، دَروآقِـــع اَز قِسمَتــــــی اَز خــــودَت دَر او مُتِــــنَـفِری ...
چـــــون چیــــزی کِـــ اَز مــــــآ نیـــست ، اَســـآســاً فِکــــر و اَندیـــــشه ی مــــآ رآ دَرگیـــــــر نِمـــیکُــنَد !!
اَگَـــر تــــو اَز کَســـــی مُتِـــنَفِری ، دَروآقِـــع اَز قِسمَتــــــی اَز خــــودَت دَر او مُتِــــنَـفِری ...
چـــــون چیــــزی کِـــ اَز مــــــآ نیـــست ، اَســـآســاً فِکــــر و اَندیـــــشه ی مــــآ رآ دَرگیـــــــر نِمـــیکُــنَد !!
به بعضیا باید گفت:
اگه خدا هم بیاد پایین واسه تضمینت
یا اینکه شیطون بیاد واسه به گردن گرفتن تقصیرت
تموم شد...
خراب شد تصویرت...
بر آنچه گذشت*آنچه شکست*آنچه نشد*آنچه ریخت*...حسرت مخور زندگی اگر اسان بود باگریه شروع نمیشد
زندگی فردا نیست،
زندگی امروز است، زندگی قصه عشق است و امید،
صحنه ی غمها نیست.
به چه می اندیشی؟ نگرانی بیجاست،
عشق اینجا و تو اینجا و خدا هم اینجاست،
پای در راه گذار،
راهها منتظرند،
تا تو هر جا که بخواهی برسی،
پس رها باش و رها،
تا نماند قفسی...
به تاوان دلم که شکسست هزاران دل خواهم شکست گناهش پای کسی که دلم را شکست
حسادت ...
دردیه نسبت به خوشبختی دیگران ...
انتخاب باتوست...
صبح که میشودمیتوانی بگویی:صبح به خیرخداوند بزرگ...
یابگویی:خدابه خیرکنه بازصبح شده...!!!
از کسی که دلش گرفته نپرسید چرا ؟
آدمها وقتی نمی تونن
دلیل ناراحتی شون رو بگن
دلشون
بیشتر می گیره ...!
من غرورم را به راحتی به دست نیاورده ام
که هر وقت دلت خواست خردش کنی
غرور من اگر بشکند
با تیکه هایش شاهرگ زندگی تو را نیز خواهد زد
ادمهای پاک نهاد ، درهای وجودشان را پس از ناسپاسی می بندند ، نه پیش از ان .
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺯﯾﺒﺎﺳﺖ ...
ﺍﻣﺎ !...
ﻋﺎﺩﻻﻧﻪ ﻧﯿﺴﺖ !...
ﮔﺎﻫﯽ ﺣﺘﯽ ﺗﺎﺟﺮ ﻧﻤﮏ ﻫﻢ ﻧﻤﮏ ﻧﺸﻨﺎﺱ ﻣﯿﺸﻮﺩ !..
♛ دخـــتری ♛ کـــه خیـــانت نمـــیکنــه
↫✦ بـــی عـــرضــه✦↬ نــــیست ✘✘✘
♕ خـــــانوم ♕ بودنــــشو بـــاور داره....
در شعرهای من
ممکن است
ماه، راه شود
و کوه، دریا
اما درد
کماکان
همان است که بود.
اگر میخواهی خوشبخت زندگی کنی ،
هیچ وقت خودت را با کسی مقایسه نکن ...
و هرگز کسی را با خودت مقایسه نکن ،
خوب یا بد ، زشت یا زیبا ...
تو خودت هستی ، خود ِ خودت ...
خیلی وقت ها برای مردم زندگی میکنیم ، از امروز تمرین کنیم تا برای خودمان باشیم ... :)
از عقابی پرسیدند:
آیا ترس به زمین افتادن را نداری؟
عقاب لبخند زد و گفت :
من انسان نیستم که با کمی به بلندی رفتن تکبر کنم!
من در اوج بلندی ،نگاهم همیشه به زمین است...
یه شب که سردم بود
به مادرم گفتم،
هوا که سرد میشه یاد تو می افتم
طفلی دلش لرزید
دلش دوباره شکست
تو ظل تابستون
تو کوچه برف نشست...
و عشق
یعنی اینکه بدانی،
مادر شهید بهروز صبوری 32 سال است لب به کوفته تبریزی نزده!
لابد می پرسی چرا؟
چون که بهروز 18 ساله اش قبل از اینکه سال 61 در روستای مندلی
عراق مفقود شود،
عاشق کوفته تبریزی بود و مادر هر موقع این غذا را می بیند ...
ما چه میفهمیم عشق بین یک مادر عاشق و دل سوخته
و پسر رعنایش را ...
رفيق...
گاهي زندگي كردن با مردم اين كره خاكي همچون دويدن در گله اسب است...
تا ميتازي با تو ميتازند!
زمين كه خوردي انهايي كه جلوتر بودند هرگز براي تو به عقب بازنميگردند و انهايي كه عقب بودند به داغ روزهايي كه ميتاختي تورا لگدمال خواهند كرد!!
پس خودت مراقب خودت باش و فقط به خدا اعتماد كن...
پائولو كويليو
کاش می شد تیشه ای باشد بَهرِ شکستن بُت !
نه شکستن بُت خدایان !
بتی که عُمریست از غرورمان ساخته ایم ...
غروری که اجازه دوستت دارم ها را از ما گرفت ...
غروری که محبت را به عزیزانمان حرام و بهای آن، برابر شد ...
باشکسته شدن دلشان ...
غروری که اشتباهاتمان را هم در جامه درست بودن جلوه میداد ...
غروری که حسرت یک آغوش، یک دوستت دارم و بوسه هایی را بر
دل ما نهاد که می دانیم هیچگاه در زندگی تکرار نخواهد شد ...
کاش می شد تیشه ای به دست بگیریم بهر شکستن،
شکستنِ بُتی که از " غــرور " ساخته ایم ...
من براے زندگے در رویاهایم
از هیچکسے اجازه نخواهم گرفت
شمرده تر بگو؛
با من،
حروف ِ رفتنت،
تا من!
بگیرم از دلت،
همه بهانه هارا . . .
⇜همیشـہ نباید حرفـ زد...
گاه باید سکوتـ کرد
حرف دلـ کہ گفتنـے نیستـ...!
باید آدمشـ باشد
کسـے کـہ با یک نگاه کردنـ بـہ چشمتـ
تا تـہ بغضتـ را بفهمد...⇝
قافله ی ما، قافله ی از جان گذشتگان است؛
هر کس از جان گذشته نیست، با ما نیاید.
شهید مهدی باکری
این روزها به یک چیز می اندیشم…
به تو و دستهایت
که عطرش را جا گذاشتهای
لابه لای انگشتانم.
می ترسم
این زمستان به دیدنم نیایی
برای گرم کردن ِ دستانم !
مهربانم!
امشب
به رویایم بیا،
برای بیرون کردن ِ تردید
از خانه ی ذهنم...
باران می بارد به حرمت کدام بنده اش،نمیدانم!
من همین قدر میدانم
باران صدای پای اجابت است
خدا باهمه ی جبروتش دارد ناز میخرد نیاز کن
خدایا بهترین نعمتی که به من داده ای خودت هستی
به اندازه ی خودت....بی نهایت شکر!
خوبی بادبادک اینه که
میدونه زندگیش فقط به یک نخ نازک بنده
ولی بازم تو آسمون میرقصه و میخنده . . .
عجب دارم
از آنکه به هوای خود
به خانه او رود
و زیارت کند...
چرا قدم بر هوای خود ننهد
تا بدو رسد
و به او دیدار کند.....؟
غبانی پیرم ، که به غیر از گلها از همه دلگیرم
کوله ام غرق غم است ، آدم خوب کم است
عده ای بی خبرند ، عده ای کور و کرند
اندکی هم پکرند و میان رفقا ، عده ای همچو شما تاج سرند!
خدایا همه از تو میخواهند ( بدهی ) اما من از تو میخواهم ( بگیری ) ...
خستگی ... دلتنگی ... نگرانی ... غم و اندوه را از لحظه به لحظه روزگار عزیزانم .........
انیشتین،معذرت میخوام ولی...
راز جاذبه من
مادرم است
امروز به پایان می رسد
از فردا برایم چیزی نگو
من نمی گویم :
فردا روز دیگریست
فقط می گویم :
تو روز دیگری هستی
تو فردایی
همان که باید به خاطرش زنده بمانم
ﺁﺩﻣـﻬﺎ ﺷﺒﻴﻪ ﺣﺮﻓﻬﺎﻳﺸﺎﻥ ﻧﻴﺴﺘﻨﺪ
ﺳـﺎﺩﻩ ﻟـﻮﺡ ﻧـﺒﺎﺵ
ﻫـﻴﭽﻜﺲ
ﺩﻳـگرﯼ ﺭﺍ
ﺑـﺮﺍﯼ ﭼـﻴﺰﯼ ﻛﻪ ﻫﺴﺖ ﺩﻭﺳﺖ
ﻧﺪﺍﺭﺩ
ﻋـﻼﻗﻪ ﯼ ﺁﺩﻣـﻬﺎ ﺑـﻪ ﻫـﻢ
ﺍﺯ ﻧـﻴﺎﺯﻫـﺎﻳﺸﺎﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﻣـﻴﺸﻮد
ﻧﻴـﺎﺯﻫـﺎیی ﻛـﻪ ﺷـﺎﻳﺪ ﺭﻭﺯﯼ
ﺁﺩﻡ ﺩﻳـﮕﺮﻱ
ﭘـﺎﺳﺦ ﺑـﻬﺘـﺮﯼ
ﺑـﺮﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑـﺎﺷﺪ. . .
[حـسین پـناهی]
از اسب که بیوفتی.......
اسیر سرزنش خاک خواهی شد.!
این قانون آدمهاست
به دور آتشی میرقصند که تو در آن
میسوزی.!
" روزگار بدیست"
درست ، وقتی در آتش میسوزی..
همه به بهانه اب اوردن ،
می روند.
تقویمی ساخته ام با " تـــو "
روزهایش نامِ نازنینِ تـــو را بر پیشانی دارند ،
" تو ، یک تو ، دو تو ، سه تو، چهار تو، پنج تو ... "
و جمعه ها ! ...
" بی تـــــو" ست ...
در مملکتی که من حاکم آنم روزهای بی توعزای عمومی اند
و لحظه ی لبخندت عید ملی !!!
ولنــتاین یعنــی:
.
.
.
.
.
.
.
.
.
بیخیالِ دختره مردم رفیق..پاشو دست مادرتو بیوس..
1روزی این کار واست حسرت میشه..مثـ من..
ولنتاین یعنی..بیخیال..خیلی تنهام..
شما بش میگین ولنتاین
.
.
.
من میگم شنبه...شنبه همگی مبارک..
دیالوگ ماندگار یه بابایی توی یه سریال(که یادم نمیاد چی بود!)
.
.
.
.
.
وقتی پدرم قبل از سفر میخواست باهام خداحافظی کنه و منو ببوسه خودمو به خواب زدم، پدرم هرگز برنگشت و من الان در حسرت تنها یکبار دیگر دیدنش میسوزم و اشک میریزم...
قدر پدر ومادرتونو بدونید تا وقتی اونا رو دارید
خوب هم که باشی،ازبس بدی دیده اند
خوبی هایت راباورنمی کنند
.
.
.
.
نفرین به شهری که درآن غریبه ها آشناترند....
مادرم، پيامبرى بود
با زنبيلى پر از معجزه...
يادم نميرود...
در اولين سوز زمستانى النگويش را به بخارى تبديل كرد...
به علت بروز بودن سایت از صفحات دیگر نیز دیدن فرمایید.
تعداد مطالب:
848 بازدید دیروز: 86 4 73 بازدید امروز: 5 کل بازدید: 994 1935 افراد آنلاین : 21 IP شما : 18.188.123.155 |